سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سلام خداوند
 
سه شنبه 92 خرداد 21 :: 3:12 عصر :: نویسنده : مسیا

ان شاء الله ، در این مجال قصد داریم یکی از خطبه های خیلی غریب و مظلوم امام علی (ع) را که کمتر سر زبان هاست ، و کمتر در مجالس و محافل مورد بحث و بررسی قرار می گیرد ، خدمت تان تقدیم کنیم .

البته خود نهج البلاغه که یک کتاب بسیار مظلومی ست ، می دانید که پروفسور "جرج جرداق" مسیحی ، در کتاب "امام علی صوت العدالة الانسانیة" می گوید : بعضی از خطبه های امام علی را بیش از دویست بار خواندم و سیر نشدم ، یا جناب علامه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید : خطبه شقشقیه را من ده ها بار مطالعه کردم و سیراب نگشتم .

اما باور می کنید ما متاسفانه با این کتاب بزرگ ، خیلی غریبه ، بیگانه و ناآشنا هستیم ؟ دانشمند مسیحی می گوید من یک خطبه را بیش از دویست بار خواندم ، عالم اهل سنت می گوید ده ها بار خطب علی بن ابی طالب را مورد تحقیق و مطالعه قرار دادم و بیست جلد شرح نهج البلاغه می نویسد !!

حال یک سوال ، از میان خطبه های نهج البلاغه ، کدام خطبه از همه مظلوم تر است ؟ لابد می گوییم همه ی خطبه ها !!!! در مظلومیت نهج البلاغه در نزد ما که جای بحثی نیست ، حال یک خطبه از همه مظلوم تر است و آن خطبه ایست که فقط نامش را شنیدیم ، و آن خطبه ی "" سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی "" ست !
یکی از مظلومیت های خطبه سلونی این است که متاسفانه جناب سید رضی که جمع آوری کننده خطب نهج البلاغه ست ، این خطبه را در نهج البلاغه نیاورد ! چون همانطور که می دانید ، نهج البلاغه سه بخش است : یک بخش خطبه ها (یعنی سخنرانی های مولا علی (ع)) ، یک بخش نامه ها (یعنی مکاتبات امیرالمومنین) ، یک بخش هم کلمات قصار (یعنی سخنان کوتاه امام علی) ،

چون خطبه "سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی" نه جزء سخنرانی ، نه جزء نامه و نه جزء کلمات قصار است ، لذا سید رضی اصلا این خطبه سلونی را در نهج البلاغه نیاورد . شارحان نهج البلاغه مثل ابن ابی الحدید ، مثل آیت الله جوادی آملی ، مثل استاد علی دوانی ، اینها بخشهایی از این خطبه سلونی را در کتاب‌هایشان آوردند .


این مجموعه ی سوال و جواب ها که معلوم می شود چندین منبر سَلونی قَبلَ اَن تَفقِدونی بود ، حدود هفتاد و نه پرسش و پاسخ است که توسط یکی از محققین در یک جزوه ای گردآوری شده ، و ما حدود تعداد نوزده سوال و جوابها را در اختیار داریم که برگرفته از چند جلسه از سخنرانی ایشان است .

ان شاء الله مطالعه این سوال و جواب ها برای شما مفید باشد ، امید که اندکی بفهمیم چه مولایی داریم و چه اقیانوسی از علوم و معارف، در این خطبه سلونی نهفته هست و ما متاسفانه از آن بیگانه و بی خبریم .

 

یک نکته :

در میان این پرسش و پاسخ ها ، گاهی نیاز به توضیح بیشتر است تا بتوانیم جان و محتوای کلام مولا علی (ع) را در حد وسع مان ، فرا بگیریم. (ان شاء الله) لذا هر زمانی که این نیاز احساس شد ، با عبارت توضیح بیشتر : ... به این مهم می پردازیم . لطفا توجه بفرمایید که توضیح بیشتر : ... جزو خطبه نیست !

 

اول

اولین سوال کننده از گوشه‌ی مسجد کوفه برخاست و پرسید :
یا علی ، به من بگو از اینجا که من ایستاده ام تا عرش خدا چقدر فاصله است ؟
امیرالمومنین فرمود : اولا فاصله فرش تا عرش ، یک فاصله‌ی مکانی نیست که من به تو بگویم از اینجا تا عرش چقدر فاصله است ؟! اما اگر یک مومنی خالصانه بگوید لا اله الا الله و این کلمه توحید را بر زبان خود جاری سازد ، او فاصله فرش تا عرش را پیموده است ، فرش و عرش را به یکدیگر دوخته است .
و بعد در ادامه فرمود : اگر می خواهی عرش پروردگار رحمان را جستجو کنی ، بدان قلب یک انسان مومن عرش پروردگار رحمان است‌‌.
اولین سوال کننده جواب سوال خود را گرفت و نشست .

 

دوم

سائل دوم از گوشه‌ی دیگر مسجد برخاست ، پرسید :
یا علی ، به من بگو واجب کدام است ؟ واجب تر کدام است ؟
نزدیک کدام است ؟ نزدیک تر کدام است ؟
عجیب کدام است ؟ عجیب تر کدام است ؟
مشکل کدام است ؟ مشکل تر کدام است ؟
امیرالمومنین در پاسخ فرمود:
واجب ، ترک گناه است و واجب‌ تر از آن توبه‌ی از گناه است.
نزدیک ، قیامت است و نزدیک تر از آن مرگ است.
عجیب ، بی‌وفایی دنیاست و عجیب تر از آن دل بستن به این دنیای بی‌وفاست.
مشکل ، سرازیر قبر شدن است و مشکل تر از آن با دست خالی سرازیر قبر شدن است .
این سائل دوم هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .

 

سوم

سائل سوم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید :
یا علی ، به من بگو من از کجا بفهمم خدا عبادت های مرا قبول کرد ؟
از کجا بفهمم خدا گناهان مرا آمرزیده است ؟
از کجا بفهمم خدا عبادت های مرا قبول نکرد و مردود اعلام شد ؟
از کجا بفهمم خدا گناهان مرا نیامرزید و در نامه ی عمل من ثبت شد ؟


امیرالمومنین فرمود:
اگر یک عبادتی انجام داده اید و بعد از آن عبادت ، خدا به شما توفیق داد عبادت دوم را انجام بدهید ، آن عبادت دوم دلیل بر آن است که خدا عبادت اول را از شما قبول کرد . چون عبادت اول تان را قبول کرد لذا به شما توفیق ورود به عبادت دوم را عنایت کرد.
اگر شما یک گناه و معصیتی مرتکب شدید ، منتهی بعد از آن گناه خدا به شما توفیق داد یک طاعت و عبادتی انجام داده اید ، این عبادت بعد از معصیت دلیل بر این است که خدا معصیت شما را آمرزیده است و مورد بخشش قرار داد لذا به شما توفیق داد که مرتکب طاعت و عبادتی‌‌ بشوید.


اگر اول یک طاعت و عبادتی انجام دادید ، بعد از آن عبادت مرتکب گناه و معصیتی شدید ، آن گناه ِ بعد از عبادت دلیل بر این است که خدا عبادت شما را قبول نکرد و مردود اعلام شد لذا مرتکب گناه شدید ، چون اگر عبادت ، عبادتِ مقبول بود می بایست شما را از گناه بازدارد . همین که بعد از عبادت معصیت کردید ، این معصیت دلیل بر این است که آن عبادت مقبول نبود.
اگر یک گناهی انجام دادید و بعد از آن مرتکب گناه دوم شدید ، آن گناه دوم دلیل بر آن است که خدا گناه اول تان را نیامرزید ، لذا مرتکب گناه دوم شدید. اگر مرتکب گناه سوم بشوید ، گناه سوم دلیل بر این است که خدا گناه دوم را بر شما نبخشید.
این سومین سائل هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .

 

چهارم

سائل چهارم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید :
یا علی ، بچه‌ای به دنیا آمد ، این بچه یک تن دارد با دو سر . آیا با داشتن این دو سر ، او یک نفر محسوب می شود و از پدر یک
سهم ارث می‌برد یا دو نفر به حساب می آید و از پدر دو سهم ارث می برد ؟
امیرالمومنین فرمود : این دو سر را بخوابانید ، وقتی هر دو سر به خواب رفتند آنگاه آهسته ، سر اول را از خواب بیدار کنید . اگر همزمان با بیدار شدن سر اول ، سر دوم هم از خواب برخاست ، معلوم می‌شود او یک نفر به حساب می‌آید و از پدر یک سهم ارث می‌برد . اما اگر با بیدار نمودن سر اول ، دیدید که سر دوم همچنان در خواب است ، معلوم می‌شود او دو نفر محسوب می‌شود و از
پدر دو سهم ارث می‌برد .
سائل چهارم هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .

 

پنجم

سائل پنجم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید :
یا علی ، دو مادر بر سر دو بچه با هم به دعوا افتادند . این دو بچه یکی پسر است و دیگری دختر . مادر اولی می‌گوید پسر مال من است ، دختر مال تو . مادر دوم می‌گوید نخیر ، پسر مال من است ، دختر مال تو . چگونه به دعوای این دو مادر خاتمه بدهیم ؟
امیرالمومنین فرمود : دو ظرف بردارید ، از شیر این دو مادر بدوشید ، شیر دوشیده شده را وزن کنید ، آن شیری که وزنش سنگین تر
است ، پسر مال اوست و آن شیری که وزنش سبک تر است ، دختر مال اوست .
این پنجمین سائل هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .

 

ششم

سائل ششم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید :
یا علی ، خدا در کتاب زبور داوود پیامبر وحی فرستاد که من چهار چیز را در چهار جا مخفی نمودم . به من بگو آن چهار چیز کدامند ؟
امیرالمومنین فرمود:
1 . خدا اولیای خود را در میان شما بندگان پنهان نمود پس هیچ بنده ای از بندگان خدا را کوچک مشمارید و او را مورد تحقیر قرار مدهید شاید او ولی ای از اولیای خدا باشد و شما ندانید.
2 . خدا رضا و خشنودی خود را در طاعت و عبادت شما بندگان پنهان کرد پس هیچ عبادتی را کوچک مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید رضای خدا در همان عبادت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید.

توضیح بیشتر:

ما در اسلام یک سری عبادت های کوچک داریم که به ظاهر کوچک ا ند اما ثواب عظیمی در پشت آن خوابیده است ، مثلا دو رکعت نافله‌ی نماز عشاء که بعد از نماز عشاء ، بصورت نشسته خوانده می‌شود ، ثواب این دو رکعت به اندازه ثواب صد حج و صد عمره مقبوله در رکاب پیامبر است ، عبادت به ظاهر کوچک ولی ثوابی عظیم !! یا مثلا دو رکعت نافله ی نماز صبح ، یا وضو گرفتن قبل از خواب ، همه ی اینها ثوابی بس عظیم دارند .

 

3 . خدا خشم و غضب خود را در گناه و معصیت شما بندگان پنهان نمود ، پس هیچ معصیتی را کوچک مشمارید و آن را مرتکب نشوید شاید خشم خدا در همان معصیت کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید .

توضیح بیشتر :

همانطور که می‌دانید گناهان دو دسته اند . (گناهان صغیره ، گناهان کبیره) حال می دانید در اسلام چند گناه و چند واجب وجود دارد ؟ در اسلام 1553 تا واجب و 1448 تا گناه داریم . (توضیح بیشتر در کتاب اثبات الهداة علامه شیخ حر عاملی)
شایسته‌ست زین پس گناهان را ساده نپنداریم ، شاید فردایی نباشد .

 

4 . خدا اجابت خود را در دعاهای شما بندگان پنهان کرد پس هیچ دعایی را کوچک مشمارید و از آن صرف نظر نکنید شاید اجابت خدا در همان دعای کوچک شما نهفته باشد و شما ندانید .

 

توضیح بیشتر:

چرا گاهی وقتها دعاهای ما مستجاب نمی‌شود ؟ قطعا خدا دعاهای ما را مستجاب می‌کند ولی گاهی همانی را که از خدا خواستیم ، خدا به ما می‌دهد اگر به مصلحت ما باشد . گاهی آن چیزی را که از خدا خواستیم ، خدا به ما نمی‌دهد چون به مصلحت ما نیست ولی در عوضش چیزی که ما از خدا نخواستیم و مصلحت ما در آن است ، خدا آن را به ما می‌دهد .

گاهی هم این دعاهای ما ذخیره قبر و آخرت ما می‌شود و در عالم برزخ و قیامت آنقدر پاداش به ما خواهد داد که آرزو می‌کنیم ای کاش هیچ دعای ما در دنیا مستجاب نمی‌شد و همه‌ی دعاها ذخیره قبر و عالم قیامت می شد .
مثل فرزندی که بیمار است و از پدر شیرینی و شکلات می خواهد !! پدر نمی‌دهد چون به مصلحت فرزند نیست ، آیا این به این معنی‌ست که پدر با فرزند دشمنی دارد ؟ خیر ، بلکه از شدت دوستی‌ست که خواسته اش را به او نمی‌دهد و پدر به فرزند دارویی می‌دهد که به مصلحت اوست گرچه فرزند این را از پدر نخواسته بود .

 

این ششمین سائل هم جواب سوال خود را گرفت و نشست .

 

هفتم

سائل هفتم از جا برخاست. پرسید :
یا علی ، به من بگو الان جبرئیل امین در کجاست ؟
امیرالمومنین یک نگاه به آسمان کرد و یک نگاه به سمت راست و نگاه به سمت چپ و نگاه به پشت سر.
فرمود : تمام آفرینش را نگریستم ، جبرئیل را ندیدم . جبرئیل باید خودت باشی . ناگهان جمعیت دیدند این سوال کننده از وسط جمعیت خارج شد . فهمیدند او خود جبرئیل امین بود .

 

 

هشتم

سائل هشتم از گوشه‌ی دیگر مسجد کوفه برخاست. پرسید :
یا علی ، اگر سگی با گوسفندی مقاربت کردند ، بچه ای متولد شد ، این بچه حکم سگ را دارد یا حکم گوسفند را ؟

 

توضیح بیشتر:

ابن ابی الحدید وقتی به اینجا رسید ، تاسف می‌خورد . می‌گوید ای کاش آن شب در پای خطبه سلونی علی بن ابی طالب انسان‌های فهیم و فرهیخته ای حضور می‌داشتند که سوالات عمیق علمی و حکمی از محضر مولا می پرسیدند تا پاسخ مولا برای ما آیندگان بماند ولی افسوس ... بعضی آدمهایی که پای خطبه‌ی سلونی مولا علی نشسته بودند ، آدمهای عوام ِ کم سوادی بودند که سوالات شان از این نوع بود که چنین سوالی کردند !! مولا علی (علیه السلام) این سوال را هم بی پاسخ نگذاشتند ...

 

فرمود : بروید ببینید این بچه علف می خورد یا استخوان می چرد ؟ اگر علف می خورد ، گوسفند است و اگر استخوان می چرد ، سگ است.
سائل بلند شد و گفت : یا علی ، گاهی می‌ بینیم علف می‌خورد ، گاهی استخوان می چرد .
فرمود : بروید ببینید آیا مانند گوسفند می‌نشیند یا مانند سگ ؟
سائل بلند شد و گفت : یا علی ، گاهی مانند گوسفند می‌نشیند و گاهی مانند سگ .

 

توضیح بیشتر:

همانطور که می دانید گوسفند روی شکم می‌نشیند و سگ روی نشیمنگاهش .

 

فرمود : بروید ببینید آیا مانند گوسفند آب می‌نوشد یا مانند سگ آب می خورد ؟
سائل باز هم گفت : گاهی مانند گوسفند آب می‌نوشد و گاهی هم مانند سگ آب می خورد .
فرمود : بروید ببینید آیا مانند گوسفند بول می‌کند یا مانند سگ ؟
سائل باز هم بلند شد و گفت : یا علی ، گاهی مانند گوسفند بول می‌کند و گاهی مانند سگ .
فرمود : بروید ببینید آیا در اول و وسط گله راه می رود یا آخر گله ؟ اگر اول و وسط گله راه می رود گوسفند است ، اگر آخر گله راه می رود سگ است.
سائل باز هم بلند شد و گفت : یا علی ، گاهی اول ، گاهی وسط ، گاهی هم آخر گله راه می رود .
فرمود : پس او را بکشید ، اگر شکمبه دارد ، گوسفند است و اگر شکمبه ندارد ، سگ است .
این سائل هم جواب سوال خود را گرفت و نشست.

 

توضیح بیشتر:

جناب جرج جرداق مسیحی در کتاب " امام علی صوت العدالة الانسانیة " می گوید : ای شیعیان ، افتخار کنید به چنین پیشوایی . کدام رهبر را در تاریخ بشر سراغ دارید ، در هر زمینه ای از او پرسیده باشند ، بی درنگ پاسخ داده باشد ؟

... ای روزگار ، تو را چه شده است ؟ ای کاش تمام ثروت ها و سرمایه های خود را بسیج می کردی تا در هر قرنی ، یک علی تحویل جامعه ی بشریت می‌دادی . کمبود جامعه ی بشری ما ، وجود یک پیشوایی به نام علی بن ابی طالب است .
و در پایان می گوید : می دانید چرا علی را در محراب عبادت سر شکافتند ؟ علی را از شدت عدالتش کشتند !!!! و او تنها پیشوای عادل تاریخ بشر است که از شدت عدلش کشته شد نه از شدت ظلمش .

 

نهم

از مولا پرسیدند : چه کنیم تا مشکلات زندگی در نظر ما کوچک آید ؟
امیرالمومنین پنج نکته را در ارتباط با این سوال بیان فرمودند:
1 . هرگاه یک مصیبت و مشکلی در زندگی شما پدید آمد ، شما مشکل بزرگتر از آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و به خود بگویید اگر به جای این مشکل وارده ، آن مشکل بزرگتر بر سر من فرود می آمد ، چه می‌شد؟ اگر مشکل بزرگتر را در ذهن مجسم کنید ، تحمل این مشکلی که بر سر شما وارد شد ، بر شما آسان خواهد شد .

توضیح بیشتر:

مثلا اگر خدایی نکرده در یک حادثه ای دست کسی شکست ، این شکسته شدن دست را اگر بخواهیم تحمل کنیم ، در ذهن مان تجسم کنیم که اگر در این حادثه علاوه بر دست من ، پا و سر و گردن و کمرم می شکست ، چه می‌شد؟ وقتی آن مصیبت بزرگ تر را در ذهن مجسم کردید ، این مصیبت وارده تحملش آسان خواهد شد .

 

2 . رنج یک مصیبت را بر گذر زمان پخش کنید ، تقسیم و توزیع کنید .

توضیح بیشتر:

پخش نمودن رنج یک مصیبت بر گذر زمان معنایش چیست ؟
به این معنی ست که غم و غصه های دیروز زندگی تان ، برای دیروز بود ، تمام شد و رفت! غم و غصه های فردا هم برای فرداست که هنوز نیامده ، و اصلا معلوم نیست شمافردایی داشته باشید یا نه ،
پس برای امروز شما ، غم و غصه های همین امروز کافی ست .

 

3 . باور کنید که رنج و غم و مشکل زندگی پایان پذیر است . هیچ غم و غصه ای برای همیشه در زندگی شما باقی نمی‌ماند . هرمشکلی یک مدت زمانی دارد . تا یک مدتی در زندگی شما می ماند ، ماموریت خود را به انجام می رساند ، به اهداف خودش دست پیدا می‌کند و بعد زندگی شما را ترک خواهد گفت . مشکلات پایان پذیر است .


4 . آنچه بود و رفت ، مثل آن که نبود .

توضیح بیشتر:

خیلی وقتها غصه های ما بابت چیزهایی ست که به دست آوردیم ، بعد از دست ما رفت و می‌نشینیم و غصه می‌خوریم . مولا
می‌فرمایند این هم غصه خوردن ندارد ، چون آنچه بود و رفت ، مثل اینکه از اول آن را نداشتید ، خلاص !!

 

5 . آنچه به دست نیامد ، مثل آن که بود و رفت .

توضیح بیشتر:

خیلی وقت ها غم و غصه های ما بابت چیزهایی ست که سعی کردیم آن را به دست بیاوریم ، ولی به دست نیامد . می نشینیم و غصه اش را می خوریم . این هم غصه خوردن ندارد چون آنچه به دست نیامد ، مثل آن که بود و رفت .

 

سوال کننده نهم هم ، جواب سوال خود را گرفت و نشست .

ادامه در پست بعدی...

 

منبع: وبلاگ آقای فرجی

http://faraji.mahdiblog.com




موضوع مطلب :

جمعه 92 اردیبهشت 27 :: 6:0 صبح :: نویسنده : مسیا

مثل هـــــر بـــار بــــرای تــــو نــــــوشتم:

دل من خــــون شــد ازین غم، تـــــو کجـــــایی؟

و ای کاش کـــــه این جمعــــه بیـــایـــی!

دل من تاب نـــدارد، همـــه گــــویند به انگشت اشــــاره

مگـــــر این عــــاشق دلسوختــــه اربــــاب نــــدارد؟

تــــو کجــــایی؟ تـــــو کجـــــایی...

و تـــــو انگــــار به قلبم بنویســــی:

کـــــه چـــــرا هیچ نگوینـــــد

مگـــــر این منجـــی دلســــوز ، طــرفــــدار ندارد ، کـــــه غریب است؟

و عجیب است

کـــــه پس از قـــــرن و هـــــزاره

هنــــوزم کــــه هنـــــوز است

دو چشمش بــــه راه است

و مگــــر سیصد و انــــدی نفـــــر از شیفتگانش ، زیــــاد است

کــــه گــــــویند

بـــــه انــــدازه یک « بـــــدر » علمــــــدار ندارد!

و گــــویند چــــــرا این همـــــه مشتــــاق ، ولـــــی او سپهش یـــــــار ندارد!

تــــــو خـــــودت!

مـــدعی دوستــی و مهـــر شدیــدی کـــه بـــه هــــر شعــــــر جـدیـدی

ز هجــــــران و غمم نالــــه ســــرایی ، تـــــو کجـــــایی؟

تـــــو که یک عمـــر سرودی «تـــــو کجــــــایی؟» تـــــــو کجـــــایی؟

بـــاز گـــویی کــه مگـــر کاستی ای بـــُد ز امــامت ، ز هــــدایت ، ز محبـــت

ز غمخـــــوارگــــی و مهــــر و عطــــوفت

تــــو پنداشته ای هیچ کســــی دل نگـــــــران تـــــو نبــــــوده؟

چــــــه کسی قلب تــــــو را سوی خـــــــدای تــــو کشـــانده؟

چــــه کسی در پی هـــــر غصه ی تـــو اشک چکـــــــــانده؟

چــــــــــه کسی دست تـــــــو را در پس هــــــر رنج گـــرفته؟

چــــه کسی راه به روی تـــــــو گشوده؟

چــــه خطرهـــــا به دعــــــــایم ز کنار تــــو گـــــذر کـــــــــــرد

چـــه زمان هـــا کــه تـــو غـــافل شدی و یــار به قلب تــــو نظــــر کــــرد...

و تـــــــو با چشم و دل بستـــه فقط گفتی...

 کجــــایی!؟ و ای کــــاش بیـــــایی! 

هــــر زمان خــــواهش دل بـــا نظــــر یـــار یکــــی بـود، تــــو بـــــودی...

هــر زمــــان بــــود تفاوت ، تـــــو رفتی ، تـــــو نمــــاندی

خـــواهش نفس شده یـــــار و خـــــدایت

و همین است کـــــه تاثیــــر نبخشند به دعـــــایت

و بـــه آفــــاق نبردند صـــدایت

و غریب است امـــــامت

من کــــــــه هستم ، تـــــــو کجــــــایی؟

تـــــــو خودت کــــــــاش بیـــــایی

بــــه خودت کــــاش بیـــــایی...!




موضوع مطلب :

دوشنبه 92 اردیبهشت 23 :: 3:50 عصر :: نویسنده : مسیا

به خود می بالم...


که درین اقیانوس پرتلاطم زندگی،

خدایی دارم که از رگ و پی جانم به من نزدیکتر است.

که می دانم که می داند

که اگر خطایی از من سر زده است، همه از خوی من است... من بنده سرگشته او

و می دانم که می داند

که مرا ببخشد ،اگر ندانستم ،یا فراموش کردم...که مرا می بیند،که چشمان مضطربش همیشه مرا می پاید.

که مباد خطایی روم یا لطمه ای به خود زنم، و این است همه از خوی خداوندی او...

به خود می بالم...

که درین محشر کبرای زندگی

معبودی دارم ،که از اندیشه های زار وخسته ام به حال من آگاهتر است.که می دانم که می داند،که اگر او را ندیدم ،یا نخواستم ببینمش ،یا خواستم و نتوانستم ببینمش، مرا ز خود طرد نکند،مرا به حال خود نگذارد.

به خود می بالم

که مهربانتر ز مادری دارم که اگر درین جاده ی خیس و لغزان زندگی ،پایم لغزید دستم را بگیرد،به رویم نیاورد و غبار راه از چهره ام برگیرد.

نازنین یکتایی دارم ...

که اگر خطا روم ،یا راه گم کنم،یا به بیراهه روم،مصابیح راه نمایش هرکدام بالای سرم مرا راهبرند.

که را ه را ز بیراهه تشخیص دهم،که اسیر و گرفتار سراب حوادث نشوم.

و از او می خواهم ،که برای لحظه ای حتی اندکی،من سرگشته طوفان زده را،به حال خود نگذارد.من از طوفان می ترسم.زغرق دریای مشکلات شدن می ترسم. من از مرداب نکبت وبدبختی می ترسم.

الهی و ربی...




موضوع مطلب :

یکشنبه 92 اردیبهشت 22 :: 10:25 عصر :: نویسنده : مسیا

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد حضرت باقرالعلوم بر همه مسلمانان مبارک!

مولا جان...

میلاد نور بر شما مبارک... 




موضوع مطلب :

جمعه 92 اردیبهشت 20 :: 6:38 عصر :: نویسنده : مسیا

بسم الله الرحمن الرحیم

کلا ما آدم خیلی فعالی هستیم! هر چند وقت یکبار باید بیایم غبارروبی وبلاگ و میزکارمون! بس که بهش سر میزنیم!

دست خودم نیست. احساس می کنم نوشتن لیاقت می خواد، اونم درباره ی محور کائنات، درباره ی دردانه های خلقت، حتی درباره موضوع مذهب...

من بی سر و دست و پا و بی دل کجا... نوشتن از سوگلی های خدای بزرگ کجا...

چنین حرفهایی رو باید کسی بزنه که عملش هم با این حرف ها هماهنگ و یکی باشه.

نه یکی مثل من...

خیلی برامون دعا کنید!

امام مهربونمون رو هم فراموش نکنید.

التماس دعا.

اللهم عجل لولیک...


پ.ن: راستی ماه رجب هم اومد، توی این ماه دیگه خیلی تر التماس دعا!

 




موضوع مطلب :

شنبه 92 فروردین 24 :: 8:36 صبح :: نویسنده : مسیا

بسم الله الرحمن الرحیم

نمی دانم در این مصیبت عظمی، چه می توان گفت.

از چه باید گفت؟ از کدام باید گفت؟ چه چیزی می توان از قلب زخم خورده ی محور عالم گفت؟

رفیق من! این بار چه حکایتی برایت تعریف کنم؟... برایت از در بگویم؟ از آتش؟ از نوای نوحه ی ملائک...؟ یا از آن عمامه ی سبز که از سر پدر بر زمین افتاد...؟

یا آن لحظه... آری، همان لحظه...

آخ که چه غریبانه است حکایت این لحظه...

لحظه ی در و دیوار را می گویم، همان لحظه ای که عالم به خود پیچید از درد درهم پیچیدن دردانه ی خدا...همان لحظه که بوی یاس در کوچه ها پیچید...

همان لحظه ی شوم که خوب می دانی، دیگر چه نیازی به گفتن؟ می ترسم قلم تاب نیاورد از سنگینی بار این غم...

تنها یک چیز!  

آقای من، ای مهربان پدر تمام مهربانی های عالم!

آُسمان ابری ست، ابرها آبستن اندوهند، به زودی باران می آید، بارانی از جنس غربت یک گل یاس... بارانی که عطر نرگس با خود می آورد...

مولا،

چه می توانم بگویم از اندوهی که در چشمانتان موج می زند،

چه می توانم بگویم از تفسیر غربت این سیه جامه ای که بر تن کرده اید،

چه می توانم بگویم از درد بی مادر شدن... آخ که چه دردی ست درد بی مادر شدن...

آقا جان! چه کسی می تواند در پس این نگاه های غریبانه ی شما به بقیع، معنایی غریبانه تر را جستجو کند...

می دانم، می دانم که قلبتان سخت به درد آمده،

از اندوه مادر، از اندوه ریسمان پدر... از اندوه بی خیالی های ما... از اندوه بی تفاوتی های ما... آه از تعلل های ما...

چه بگویم از تنهایی تان،

چه بگویم از یتیمی مان و بی خبری های مان،

چه بگویم از عطش شما برای انتقام سیلی مادر... اما با کدام یاور...

مولا جانم،

صبر واژه ی غریبی ست، اما...

آجرک الله یابن الحسن...

 

 

 




موضوع مطلب :

چهارشنبه 92 فروردین 7 :: 6:11 عصر :: نویسنده : مسیا

بهار چند رنگ است؟ چهار رنگ

 

سبز و سبز و سبز

                      به سبزی سبزه های معطر و خوشرنگ

سرخ و سرخ و سرخ

                      به سرخی ماهی کوچک در تنگ بلورین

سیاه و سیاه و سیاه

                      به سیاهی روی سیاه حاجی فیروز

کبود و کبود و کبود

                     به کبودی همان گنبد کبود که مأمن گاه تمام قصه های مادرانی است که برای

                     فرزندان خود نقل می کردند از تلخ و شیرین روزگار...

                                                                             اما ای روزگار...

امسال نیز بهار چهار رنگ است:

سبز و سبز و سبز به سبزی عمامه ای که ازسر پدری بر زمین افتاد آن هنگام که با دستان بسته او را از خانه بیرون می کشیدند.

سرخ و سرخ و سرخ به سرخی چشمان کودکانی که از فرط گریستن آستین به دندان می گزیدند آن هنگام که مادر را پیش چشمانشان تازیانه می زدند.

سیاه و سیاه و سیاه به سیاهی دل های دیوصفتان پلیدی که با بی حیایی تنها گل بهشتی که تحفه ی خداوند به خاکیان بود را سیلی زدند.

کبود و کبود و کبود به کبودی همان بازوی کبود که مادری آن را روزی به روی طفلان خود می گشود و برایشان قصه می گفت...

                        از تلخی روزگار...

                                         اما آن روز...

                                                  آه امان از روزگار...!

 

ای بانوی آیینه و آب، ای بانوی ریحانه و گلاب،

           ای حوری زمینی،

                              یاری ام بخش تا توانم باشم آنچه از من خواهی...

          به من پاکدامنی و پارسایی بیاموز

                                            ای دل انگیزترین رایحه خدایی...


منبع: www.2tofangdar.blogfa.com 




موضوع مطلب :

<   1   2   3   4   5   >   
 
درباره وبلاگ

الهی، تو دوست می داری که من تو را دوست دارم با آن که بی نیازی از من. پس من چگونه دوست ندارم که تو مرا دوست داری با این همه احتیاج که به تو دارم. الهی، اگر فردا گویند که چه آوردی؟ گویم: خداوندا! از زندان، موی بالیده و جامه ی شوخگِن و عالمی اندوه و خجلت توان آورد. مرا بشوی و خلعت فرست و مپرس!

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 31099